۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

در پیچ و خم این راهِ دراز

این روزها وقتی همکاری که دو سال کنار هم نشسته ایم از اتاق می رود، به روی ِخودم نمی آورم که از فردا جایش خالیست. جای خالیش را حس می کنم اما بروز نمی دهم.
این روزها برای چیزهایی درخواست می کنم که نیاز واقعیِ روزم نیستند. بدون آنها هم کارم راه می افتد فقط چون در محیط کار و در جایگاه من،یک چیز عادیست  در خواست می فرستم.
این روزها به یادِ خیلی ها هستم فقط چون در احوالپرسی های قبلی بازخوردی نگرفتم پیغامی نمی فرستم.برای هیچ چیز ذوق بیش از حد نمی کنم و قبل از هر واکنشی مخصوصن در محیط  کارهمه چیز رو می سنجم.
این حال رو خیلی دوست ندارم. این که قضاوت بشم بر اساس این چیزها برام آزاردهنده است اما حالا که دیگران رو نمی توان عوض کرد من عوض می شوم. فکر می کنم به اندازه ای تجربه و دانش دارم که از ایده آل پردازیهای جوانانه دست بردارم و واقعیت زندگی را دریابم حتی اگر به حساب دیگران رفتارم حرفه ای تر شده باشد و به حساب خودم از آنی که من بودم دورتر.


هیچ نظری موجود نیست: