۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه

بیرون و درون

اعتراف می کنم که شوقم به سفر بیشتر از هیجان اتفاقات ریز و درشتی هست که قراره سر کارم بیفته. اینجا همه از سری جدید آزمایشها حرف میزنن و من تو دلم روز های باقیمونده رو میشمارم. برنامه کاری تیم رو تو این سه هفته ارائه می دم و ته دلم قند آب میشه برای سه هفته با فک و فامیل بودن و حرف مزخرف زدن.

توقعم رو از همه کم کردم و سعی می کنم که کمتر هم بکنم تا بیشتر بهم خوش بگذره. هر اتفاقی که می خواد بیفته، من می خوام فقط از این زمان لذت ببرم و خودم رو برای سالهای بعد شارژ کنم. خدا کنه این یک هفته هم زود بگذره.  

۱۳۹۴ اسفند ۱۷, دوشنبه

من و اندی می خونیم : دارم میرم به تهران

بعد از هشت سال برای عید و سال نو تهران خواهم بود. سرخوشم و شاد از اینکه  امسال روزهای عید تنها نیستم و مجبور نیستم که سر کار باشم و دلم و چشمم همزمان عید رو حس می کنند. اولین سفر خانوادگی به ایران هم هست که بعد از هشت سال هر سه نفرمون همزمان ایران خواهیم بود.
دیگه ندارم طاقت موندن. دلم می خواد زود چمدون ها رو ببندم و همش از ایران حرف بزنم واین یک هفته  /ده روز باقی مونده محو بشه از رو تقویم. نمیشه استراحت پیش از مرخصی سالیانه هم اضافه بشه به حقوق قشر کارمند!