۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

بدهکاری


تو این یک سال خیلی به خودم سخت گرفتم. همه چیز رو. خیلی با خودم بد تا کردم. خیلی خودم رو در معرض قضاوت قرار دادم. خودم اجازه دادم که خیلی ها از کارهام سر در بیاورند. بدونند چه راههایی رو رفتم و چه کارهایی رو کردم، درست یا غلط. درست به همین دلیل خودشون رو محق دونستند که سرک بکشند و برای دلسوزی و همراهی ظاهری هم که شده دخالت کنند. بعضی ها از بلاهایی که سرم اومده بود راه خودشون رو پیدا کردند و درست تر عمل کردند. دلتنگی و فشاری که روم بود باعث می شد که نیاز داشته باشم حرف بزنم ولی با همین حرف زدنها به خودم ظلم کردم. شدم آینه عبرت. اجازه دادم بقیه برام دل بسوزونند. الان که با کلی زحمت دوباره خودم رو پیدا کردم از حسی که داشتم و هنوز هم گاهی دارم بدم می آد. قربانی بودن نقش من نیست. منی که دوستش دارم باید با پای خودش به مسلخ بره حتا اگر قرار باشه که قربانی بشه. به خودم بک عذرخواهی تمام قد بدهکارم که در این وضعیت قرارش دادم. این روزها هنوز هم فکر های بد به سراغم میان ولی سعی می کنم مثل یک مگس سمج وزوزو بگیرمش و از ذهنم پرتش کنم بیرون. فرنازم، قول میدم که دیگه هیچ وقت باهات همچین کاری نکنم.

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

درد


درد بزرگیه اگه نتونی اشتباهات خودت روبرای خودت توجیه کنی. اگر بفهمی که داری با خودت چی کار می کنی ولی نتونی متوقفش کنی.اگر تو بیشتر مواقع تنونی بهونه بیاری برای خودت که نفهمیدم چه طور شد و چرا این اتفاق افتاد و..... و من به این درد مبتلام. اگر بدجنسی بکنم خودم می دونم که دارم چی کار می کنم. اگر چشمم رو رو خیلی چیز ها می بندم باز هم می فهمم ولی با اختیار می گم بذار فکر کنن نمی فهمم. اگر حسودی می کنم و یا بهم حسودی می کنن باز هم می فهمم. یعنی خودم باید هی به خودم نهیب بزنم که بابا خودت که می دونی چه خبره و این خیلی سختِ، خیلی درد ناکِ .اصلن دردش چند برابرِ. این ها روگفتم که به اینجا برسم که به قولِ یک بنده خدایی اینکه می‌دونی یکی می‌خواد بهت سیلی بزنه یک درد و اینکه بعدش هم باید درد سیلی خوردن رو هم تحمل کتی یک دردِ دیگه. دونستن و فهمیدن نه تنها دلیل نمیشه که وقتی زد، دردت نیادکه خودش درد بیشتری داره .