۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

عجیب ولی واقعی ، شاید هم اختلاف فرهنگی

یک خانم پاکستانی اومده برای استخدام.بعد از چندین ایمیل همکارم که یک زن جوان و کاردان هست ، براش وقت گذاشت و باهاش مصاحبه کرد که اگر موقعیتی بود استخدامش کنه.
بعد از مصاحبه خانم پاکستانی به همکارم  می گه: تو که اینهمه با هوش و زیبایی  پس چرا ازدواج نکردی؟
همکارم :(((
من :))) نمی دونستم چی بگم و چه جوری جمعش کنم. به جای خانم پاکستانی ازش عذر خواهی کردم.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

حواست بهم هست ، حواسم بهت نیست

اتفاق افتاد. در بهترین شکل ممکن و به آسونترین روش. حتی فکرم نمی کردم. دلم می خواست اما ته دلم می گفت زیادی بلند پروازانه ست آرزوم. اما تو خواستی و شدو یک بار دیگه بهم نشون دادی که اگر تو بخوای بدون هیچ زحمتی میشه.

می دونی رابطه من و تو یک چیز عجیبیه. من بیشتر از همه به تو غر می زنم. تو تمام روزهای سختی از تو بیشتر از همه طلبکارم. همه چیز رو بهت می گم . اصلن چرا راه دور بریم تو تمام روزهای سخت این چند سال هر چی دلم می خواست و نمی تونستم به بنده هات بگم به تو گفتم. هر چی بد و بیراه بود  تو دنیا ومن  بلد بودم. حتی  امسال لج کردم و برات نامه سال نو  هم ننوشتم.

یک چیزی تو دلم هست که می گه تو بهترین شنونده دنیایی. که تو صبورترین یار و همراهی. که با تو میشه از همه اسرار مگو حرف زد. که  داد زد و قهر کرد و چند روزی حال تو نپرسید. اصلن میشه همه تقصیرهای دنیا رو گردن تو انداخت و هیچ مسیولیتی رو به عهده نگرفت. اما هستی همیشه و از در همه حال. همراه و مهربان و خونسرد. بی هیچ فاصله و واکنش آنی.

خدایا باش. مثل همیشه. مهربان و آرام و یاری دهنده.  

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

دردی نگفتنی

آخه برم دکتر بگم کجام درد می کنه؟  چه جوری و با چه زبونی توضیح بدم که گوشت دماغم درد می کنه. اینقدر شدید که حتی نمی تونم عینک روش بگذارم. چه جوری بگم که با چه بدبختی ای دماغم رو تمام شب گرم نگه می دارم دست به دماغ می خوابم.  دکتر نمی رم و تو ضیح هم نمی دم به جاش سر خود آنتی بیوتیک می خورم و درد بعد از سه روز کم می شه. 

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

جای خالی همه

چند وقتیه با خودم فکر می کنم اگر اینترنت نبود من الآن تو چه حالی بودم. همین وبلاگ ها و شبکه های اجتماعی . با این که من خیلی فعال هم نیستم ولی فکر می کنم همین خوندن و دنبال کردن آدمهای مختلف به زبون فارسی از تلخی غربت و تنهایی به شدت کم کرده. جای خالی دوست و آشنا و فامیل و خانواده چیزی نیست که به آسونی پر بشه با خوندن چند تا صفحه و سایت ولی حداقل حس جداموندگی  از هر چی که دوست داری رو به شدت کاهش میده. سختی ای که آدمهای مهاجر مثلن سی سال پیش تحمل کردن برام قابل فهم نیست و به نظرم خیلی زیاده . مهاجرت بدون وایبرو فیس بوک و تلفن هر روزه به ایران از تحمل من خارجه.