۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

عیب آن چون بنمودی هنرش نیز بگو

حالا که به ترسو شدنم اعتراف کردم باید بگم که عاقل تر هم شدم- شاید هم عاقل ها ترسوترن- در رابطه با همون موضوع با مشاور حقوقی مشورت کردم شنیدم که کاری از دستم بر نمی آد چون قانون صریحی در این مورد در دنیای آکادمیک وجود نداره. چون قانون جنگل از همه چی قویتره و دانشگاه فقط  یک جنگل با کلاسه که باید دودستی کلاه تو بچسبی تا استادهای با نام و نشون برش ندارن. که حتی در قانونمند ترین کشور جهان هم اگر آشنا نداشته باشی سرت بی کلاه می مونه.

می گم عاقل تر شدم چون اگر قبلن بود تا حالا چند تا ایمیل پر از گله و شکایت نوشته بودم به اون استاد . چون حتمن تا حالا به همه گفته بودم و قصه ام بر سر هر بازار تو این دانشگاه بود و هزار تا کار کله شقانه  دیگه. ولی هیچ کدوم از این کار ها رو نکردم و هنوز هم می تونم منتظر لحظه تلافی بمونم بدون اینکه  خودمو عذاب بدم.    

۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه

اعتراف می کنم که ترسو شدم. بدجور. ازسرباز کردنِ زخمهای کهنه می ترسم. از حقم می گذرم به بهونه ی اینکه همه چیز برای من تموم شده. خودم می دونم که از این به بعد تو تمام مقاله ها ی مربوط به اون کار دنبال یک چیزی می گردم. دنبال حقی که عرضه نداشتم بگبرمش. از اون زخمهاست که تا ابد جاش می خاره.