۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.


بعضی از مسائل هستند که در تمام جوامع وجود دارند و می توان گفت که مسائل انسانی هستند یعنی به واسطه حضور انسانها روبرو شدن با این مسائل اجتناب ناپذیر است البته که در بعضی از جوامع با شدت بیشتری خود را نشان داده و مشکلات و یا مزایای خود را به رخ می کشند.اما چیزی که باعث شد تا به این مسئله فکر کنم این بود که امروز با چند نفر از دوستان غیر ایرانی در گوشه ای از شهر قرار داشتیم. ما با هم در کلاس زبان آشنا شده بودیم و به نوعی با هم احساسات مشترکی رو تجربه کرده ایم و سنگ صبور هم هستیم. امروز در حین صحبت به مشکلاتی اشاره می شد که هیچ وقت فکرش را نمی کردم که در جوامع به اصطلاح مدرن و امروزی هم وجود داشته باشند مسائلی مثل دخالت خانواده ها در انتخاب اسم بچه ها و یا وابستگی بیش از حد یکی از آقایان به خانواده اش که مشکلاتی را برای شریک زندگیش به وجود آورده بود و نکته جالب اینکه هر دو این دوستان از قشر تحصیل کرده اینجا هستند. مسائلی که در ایران کمابیش تمام خانواده ها با آن روبرو هستند و همیشه به عنوان تفکر سنتی و عقب افتاده از آن یاد می شود در صورتی که به نظر می رسد رها شدن از این گونه مشکلات چندان هم به مدرنیته و یا تجدد ربطی نداشته باشد.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه


آی خوشم می آد از این آدمهایی که تو وبلاگشون راحت می تویسن که امروز تولد بچمه هر کی می خواد بگه تا آدرس بدم.اونوقت یه عالمه بچه می رن تولد بچش و چقدر بهشون خوش می گذره.البته اگه اطرافبان بذارن ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

کاش


بیو شیمی پاس شد یکی از سخت ترین درس هایی که خوندم از این نظر که هیچ پیش زمینه ای نداشتم و در عین حال یکی از شیرین ترین درس هایی که گذروندم در کل سالهای طولانی درس خوندنم از این نظر که همه چیز رو عملی یاد گرفتم.کاش همیشه این مدلی درس خونده بودم.کاش.....

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

خودم که غریبه نیستم.

احساس می کنم که تو خوندن خیلی کم حوصله شدم حتا می شه گفت که سطح مطالبی که می خونم به شدت افت کرده. حالا نه اینکه قبلن هم مطالب سنگین ادبی و فلسفی می خوندم ولی دیگه الان در حد فاجعه شده.
خودم که نگاه می کنم می بینم که نه دیگه وبلاگ درست و حسابی می خونم نه مقاله ی به درد بخوری نه حتا یک روزنامه و تحلیل درست و حسابی، کتابم که دیگه در دسترسم نیست البته منظورم کتاب به زبان فارسیˏ وگرنه به انگلیسی که فراوونˏ ولی مشکل اینجاست که انگلیسی من اونقدر خوب نیست که نکات زبانی رو بفهمم و از اونها لذت ببرم. از طرف دیگه من یک جورایی به خوندن معتاد هستم و خوب دیگه وقتی جنس خوب در دسترس نباشه کارم می رسه به خوندن نوشته های بی ارزش از هر نظر البته بی ارزش برای من وگرنه که همه شکر خدا نویسنده های خوبی هستند. اینترنت هم مزید بر علت شده تو ابن بی حوصلگی.
وبلاگ هایی که از قبل می خوندم یا دیگه نمی نویسند و یا اینکه خیلی کم، بعضی هاشون هم که از بس تکرار کردن خودشون و هواداراشون باورشون شده که حتمن خبری هست و کارشون شده از خودشون تعریف کردن و احساس نویسندگی بهشون دست داده اونهم در حد خدا. باید یک فکر اساسی بکنم برای این مساله و گرنه دور خواهم ماند از اصل خویش.
یکی از فایده های خارج شدن از ایران برای من واقعی تر دیدن زندگی و در نتیجه آدمها بوده و هست. اینقدر تو ایران همه فقط به ظاهر فکر می کنند وفقط از رو ظاهر ماجرا در باره اون قضاوت می کنند که دیگه یواش یواش یادشون میره که باید به چیزهای دیگه هم فکر کنند. نه اینکه من از بقیه جدا بوده باشم نه. با اینکه من آدمی نبودم که خیلی از مد و این چیزها سر در بیارم ولی ناخودآگاه در برخورد با بقیه ظاهر اونها برام مهم شده بود.
اینقدر رفتارهامون اغراق شده بود که تصور آدمها به جز اون چیزی که در ظاهرشون می بینیم غیر ممکن بود.نمی دونم چه جوری باید منظورمو برسونم ولی به عنوان مثال اینقدر دوستمون یا حتا همکارمون رو همیشه مرتب دیده بودیم که باورمون نمی شد ممکنه یک روزی نامرتب و شلخته باشه ولی هنوز هم دوست ما باشه.یا بر عکسش بعضی آدمها رو تو یک موقعیت هایی می بینیم که ظاهر دلخواه ما رو ندارند با سرعت یک برچسبی خواهند خورد یا بی کلاسن یا آدم حسابی نیستن و هزار مورد دیگه.