۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

وای بر من

تو اینستاگرام یک عکس گذاشته بودم از یک مسیر  پیاده روی دور و دراز. یکی از دوستام که ام اس داره و نمی تونه راه بره براش لایک گذاشته. از اون روز تا حالا جیگرم داره آتیش می گیره. مبادا که دلش گرفته باشه. مبادا که به یاد روزهای سلامتیش و روزهایی که یک جا بند نبود افتاده باشه. که حتی برای یک لحظه روی صندلی چرخ دار نشستن براش سخت تر شده باشه.
خدایا من آدم نیستم من رو حتی لحظه ای به حال خودم وا مگذار که از دل شکستن -حتی بدون منظور و ناخواسته- به تو پناه میبرم. 

۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

حریم خصوصی

صفحه نمایشگر باید جزو حریم خصوصی اعلام بشه مخصوصن در محل کار. چه معنی داره آدمها وقتی کنار هم می شینن دستِ کم نیم متر فاصله رو رعایت کنن ولی چشمشون رو از صفحه نمایشگرت بر ندارن  و تا وقتی که نفهمیدن داری چی می خونی بی خیال نشن. مخصوصن شما آقای همکارِ هموطن.

۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

در پیچ و خم این راهِ دراز

این روزها وقتی همکاری که دو سال کنار هم نشسته ایم از اتاق می رود، به روی ِخودم نمی آورم که از فردا جایش خالیست. جای خالیش را حس می کنم اما بروز نمی دهم.
این روزها برای چیزهایی درخواست می کنم که نیاز واقعیِ روزم نیستند. بدون آنها هم کارم راه می افتد فقط چون در محیط کار و در جایگاه من،یک چیز عادیست  در خواست می فرستم.
این روزها به یادِ خیلی ها هستم فقط چون در احوالپرسی های قبلی بازخوردی نگرفتم پیغامی نمی فرستم.برای هیچ چیز ذوق بیش از حد نمی کنم و قبل از هر واکنشی مخصوصن در محیط  کارهمه چیز رو می سنجم.
این حال رو خیلی دوست ندارم. این که قضاوت بشم بر اساس این چیزها برام آزاردهنده است اما حالا که دیگران رو نمی توان عوض کرد من عوض می شوم. فکر می کنم به اندازه ای تجربه و دانش دارم که از ایده آل پردازیهای جوانانه دست بردارم و واقعیت زندگی را دریابم حتی اگر به حساب دیگران رفتارم حرفه ای تر شده باشد و به حساب خودم از آنی که من بودم دورتر.


۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

آهای دنیا من آماده ام

تو اینجایی که من هستم اعتقاد بر این هست که منِ نوعی باید برای نقشی که برای خودم تو زندگی می بینم  از قبل برنامه ریزی کنم. اینکه به اون نقش می رسم یا نه مربوط می شه به برنامه ریزی من. شرایط اون چیزی رو در اختیار من می گذاره که من برای خودم تعریف کردم.
راستش یک کمی با تجربه های من جور در می آد. چند سال پیش وقتی که خواستم از نقش قربانی بیام بیرون و مشکلات دانشگاه رو فراموش کنم، وقتی در خلوت خودم ایستادم و مسئولیت تمام اشتباهاتم رو بر عهده گرفتم  و این  قبول مسئولیت رو به دنیا و کائنات فریاد زدم -بارها و بارها-  خیلی چیزها عوض شد تو زمان کوتاهی.
حالا احساس می کنم که دوباره زمانش رسیده که نقشهای جدیدی رو برای خودم تعریف کنم و برنامه ریزی. وقتش رسیده که باز هم یک قدم جلو برم.
آهای دنیا من آماده ی پیشرفتم. در حرفه ام و در تمام نقش های زندگی ام. مسئولیت زندگیم ، کارهایم و حرفهایم رو به عهده می گیرم. امور مالیم رو مدیریت می کنم و به پیش می روم. رو به مرحله ی جدید.

۱۳۹۴ دی ۱۷, پنجشنبه

زمستان است

 برفِ نشسته روی زمین و آسمونِ خاکستری خاطره ی زمستون رو زنده می کنه. چند سالی بود که اینجا هوا خیلی سرد نمی شد برف هم یا نمی اومد و یا روز بعد از بارش آب می شد. امسال اما به نظر می رسه که زمستون واقعی در راه است. درجه هوای زیر صفر و زمین یخ زده  و برفی که کم کم می باره.
زمستون دو سال اولی که به اینجا اومدم خیلی بد بود. سرد و سیاه و تاریک . افسردگی هم مزید بر علت بود تا خفه بشم تو تاریکی و ناامیدی. بعدش هم من یاد گرفتم تو موقغ افسردگی به خودم کمک کنم و با خودم مهربونتر باشم هم آسمون و زمستون با من از در دوستی در اومدن و دیگه اونقدر سرد نشد.
امروز صبح تو تاریکی که از خونه بیرون اومدم نمی دونم چرا یاد اون سال های اول افتادم و دوباره ترسیدم. نمی دونم چرا  اون روزها اینقدر برام ترسناکند. شاید چون اونموقع ها هیچ تکیه گاه محکمی تو این مملکت نداشتم.  شاید خودِ جامعه برام ترسناک بود و عوامل محیطی هم دست به دست می دادند و بدترش می کردند.
امروز اما خودم رو دارم. محکم تر و با تجربه تر. از ضربه های سخت تر جون به در برده و تو کوره های داغتری گداخته شده اما قدم هام محکم تر  و مطمئن تر از گذشته.

  

۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

اولین روز کاری سال

امروز برگشتم سر کار. یعد از یازده روز تنبلی و بخور بخواب. یک کمی سخت بود.