۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم

امروز دومین روزی هست که بعد از یک سال به آزمایشگاه قدیمی برگشتم. تو دانشگاه. تمام حس های بد دومرتبه برگشتند. وقت  ناهار مرگ بود برام که برم تو ناهار خوری ، ولی رفتم. استاد سابق رو دیدم ویک سری به هم تکون دادیم. دوستان سابق یکی یکی پیداشون شد. ولی من حسم خوب نبود. دوباره همون حرفهای همیشگی.
نمی فهمم این چه حالی هست که منو ول نمی کنه. صد بار تمام اتفاقات گذشته رو برای خودم گره گشایی کردم ولی انرژی منفی این آدمها منو رها نمی کنه.
تازه از سر لج و لجبازی با خودم همشون رو دعوت کردم یک روزی که کعلوم نیست کی باشه به خونه ام.
کماکان دلم کماکان می خواد که بی خیال بخونه
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم

و کاش باشم. کاش بر این حال بدم هم غلبه کنم. 

۱۳۹۴ مرداد ۲۶, دوشنبه

دوست

یک ماهی هست که به خونه جدید اومدیم ولی هنوز خیلی چیزهاش برامون جدیده. شب که بی خوابی میزنه به سرم و از پنجره بیرون رو نگاه می کنم نمی دونم کدوم نور از کجا می آد. تو تاریکی شب از اتاق که در می آم  زود راهم رو پیدا نمی کنم . طول می کشه تا بفهمم نور تو آینه ی راهرو از شیشه در ورودی به آینه رسیده. بیرون از پنجره آشپزخونه انتظار دیدن چیز خاصی رو ندارم. نه چراغ همسایه ها و نه نور چراغهای خیابون و میدون جلوی خونه هنوز برام آشنا نشدن. هنوز باید شبهای زیادی بیدار باشم و بی خوابی به سرم بزنه تا با شبهای خونه هم دوست بشم.