۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی


یکی از افتخارات من تو زندگیم این بود که هیچ وقت عوض نشده بودم. یعنی چطوری بگم عبور از هیچ مرحله ای تو زندگیم باعث نشده بود که فکر کنم چیزی تغییر کرده. دانشگاه قبول شدن، ازدواج کردن، کار کردن و هر موفقیت یا شکست دیگه ای من رو عوض نکرده بود. اوایل پیش خودم فکر می کردم چه آدم متواضعی به نظر می آم وقتی این قدر به فکر همه چیز هستم و خودم رو با هر چیزی تطبیق می دم. بعو دیدم نه به نظر بقیه هم من تغییری نکردم. یعنی فرنازی که اینهمه تلاش کرده و درس خونده و جون کنده هیچ فرقی با اون فرناز 15 ساله سر به هوا نداره. خوب حداقلش این بود که بزرگ شده بودم ولی حتی این هم به چشم نمی اومد. نمی دونم چی باعث شد که محکم بخورم به دیوار. عوض شدم نمی دونم چجوری ولی شدم و این عوض شدن رو حس می کنم. بیشتر می نویسم.