۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

دنیای عجیب

در ارتباط  با پست قبل دیشب که با یکی از دوستان قدیمی حرف میزدم بی مقدمه برگشت و گفت هر وقت سبزی خوردن می خره یاد من می افته. خب خدا رو شکر مغازه سبزی فروشی خاطره من رو زنده می کنه. هم  زمانی پست قبل و تعریف کردنش برام جالب بود. 

۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

قصه من

اگراینکه میگن هر کسی تو زندگیش یک قصه داره درست باشه، من هنوز نمی دونم قصه من چیه؟ نمی دونم تو آینده باید چی تعریف کنم از خودم برای نوه نتیجه هام. هیچ جای این دنیا کسی رو جا نگذاشتم که اگر برگردم آدم خاصی باشم براش. با هیچ کس خاطره خاصی نداشتم که اگر یک روزی تو ذهنش مرورش کرد یاد من به طور خاص بیفته. با هیچ کس جای خاصی نرفتم که اگر گذارش باز هم به اونجا افتاد یاد من بیفته. به هیچ کس نمی تونم بگم یاد من کن......
احساس می کنم خیلی رو یک خط راست زندگی کردم. خیلی مراعات همه چیز رو کردم. پیرانه سرم شور جوانی به سرم نیفتاده اما دلم حال خوب به یاد موندن می خواد.


۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

نمی دونم اسمش رو چی بگذارم

امروز یعد از یک جلسه رسمی و تخصصی، یکی از این آدمهایی که تو جلسه بود تلفنش رو باز کرد و یک ویدیوی مسخره در باره ایران نشون من داد. از این ویدیو ها که لباس زنها رو سانسور می کنن ولی نمونه  مسخرش. فکر کن یک دسته زن در حال دویدن که رو همشون دایره های سیاه گذاشتن و ما فقط دایره های سیاه رو می بینیم. از من پرسید  واقعا تلویزیون ایران اینقدر احمقه . جلوی همه . و بقیه کنجکاو شده بودن که به عمق حماقت ما ایرانیها  پی ببرن. اونهم با پررویی در جواب نگاههای پرسان بقیه گفت داشتم در باره چیزهای مضحک تو یوتیوب می گشتم و این رو پیدا کردم. گفتم سیاست همش مضحکه ولی نگفتم فقط یک آدم مضحک تو سن و سال تووقتی قراره جواب سوالهای تخصصی رو بده و بحث جدی داشته باشه، دنبال چیزهای مضحک می گرده .   فقط برام سوال شده بود که اون  دور و برش پر از دانشجوی ایرانیه  چرا باید از من می پرسید؟ اونهم نه تو یک جمع خصوصی یا ملاقات غیر رسمی.
 یک لحظه یخ کردم ولی زود خودم رو جمع کردم و گفتم این ویدیو واقعی نیست چون تلویزیون ایران اصلا ورزش زنها رو نشون نمیده. می دونستم اینقدر زرنگ نیست که تلخی ماجرا رو بفهمه ولی داشتم می ترکیدم. یعنی اون لحظه حاضر بودم از تمام کارهای جمهوری اسلامی دفاع کنم ولی اون احمق نتونه از این کارها برای تحقیرمردم  من استفاده کنه تو یک جمعی که میدونه من نمی تونم جوابش رو راحت بدم.
 جالبه که این طرف اصولن منو نمی بینه . مثلا سوالهای مربوط به کار منو از همکارام می پرسه.حالا باور می کنم که واقعا با من مشکل داره. به قول جناب خان باید  بیام براش :)


۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

تنها در خانه

دو شب و سه روز تنهایی تموم شدند. نتیجه اینکه من آدم شب تنها خونه موندن نیستم. دو شب نتونستم بخوابم و شب سوم که دخترک برگشت تخت خوابیدم . نمیدونم از ترس بود یا از نگرانی یا از هر دوتاش ولی انگار آرامش نداشتم تو خونه. شب اول بیرون هوا طوفانی و ابری بود و من هی صدا های عجیب غریب می شنیدم و از خواب می پریدم. شب دوم اما هیچ دلیلی نبود برای نخوابیدن. خسته بودم،دیر وقت به تخت رفتم و حتی مشروب هم کمکی نکرد کمتر از شب قبل بیدار شدم ولی خواب سنگین نداشتم.
روزهاش اما بهتر بودند. مهمونی هم خوب بود. نه اونقدر که فکر میکردم سخت بود نه خسته کننده و فکر می کنم به همه خوش گذشت.


۱۳۹۴ شهریور ۱۹, پنجشنبه

همه رفتن کسی دور و برم نیست :)

بعد از سالها سه روز تنهای تنها هستم. بی همسر و بی دختر. یک شب مهمون دعوت کردم به تعداد زیاد. گفته بودم که از لج خودم ابنکار رو کردم ولی دو روز و دوشب دیگه رو دلم می خواد خوش بگذرونم. تنهایی. فیلم ببینم با خودم. نگران هیچ کس و هیچ چیز نباشم و استراحت کنم تا ببینم چی پیش می آد.از امروز صبح شروع شده  و امشب اولین شب تنهایی من خواهد بود شاید بعد از سالها.