۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

این شعر کیوان مهرگان رو خیلی دوست دارم:

در کشور من
جایی برای عشق ورزیدن نیست
بیا
خیانت کنیم

در کشورمن
جایی برای اعتراض نیست
بیا
سرکوب کنیم

در کشور من
جایی برای عبادت نیست
بیا
کفر بورزیم

در کشور من
جایی برای رفتن،آمدن و خاطره اندوختن نیست
بیا......

کجا تو را دعوت می کنم؟
هر جا هستی بمان
بی درد،بی خاطره،بی کشور.


۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

چند شب پیش، نمی دونم چی شد که یاد آهنگ های قدیمی افتادیم. حالا قدیمی که می گم منظورم همین داریوش و ابی و این نسل از خواننده هاست. یاد سال های دانشجویی تو دانشگاه شیراز و خوابگاه ارم برام زنده شد. شب هایی که تنها تفریح غیر مجاز ما گوش کردن این نوارها بود و نوارهایی که اتاق به اتاق بین بچه ها می گشت. یادش به خیر.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

پنجره های جدید

بعد از مدتها، شاید بعد از هفده سال دوباره دارم شیمی می خونم اونهم بیوشیمی اونهم همش تو آزمایشگاه. یک جورهایی هم خیلی سخته برام و هم تجربه ی جدیدیه. بعد از اینهمه فیزیک و ریاضی خوندن به تنوع اساسی احتیاج داشتم که اونهم رسید. باید پنجره های جدید رو باز کرد و نفس کشید.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

تو این روزهای سرد وبرفی و پر از دلهره های بیخودی برای من و پر از آشوب و ترور و مرگ و زلزله برای دنیا و مخصوصن برای ایران، لذت پیدا کردن و خوندن یک وبلاگ که توش پر از زندگی روزمره یک آدم معمولی با تمام پستی و بلندیهاش باشه مثل لذت خوردن هول هولکی یک لیوان چای میمونه که از یک طرف دوست داری با لذت بخوریش و طولش بدی و از طرف دیگه هی به خودت یادآوری می کنی که کارهای مهم تری داری که باید انجام بدی و هیچ وقت نمی دونی که این کارهای مهم تر کی تموم می شن که آدم به کار و زندگی غیر مهمش برسه و لذت ببره.
این جا بعد از چند هفته آفتاب دراومده ولی بازم باید به کارهای مهم تر رسید و بی خیال قدم زدن شد.

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

دوباره اون احساس دلهره و ناامیدی به سراغم اومده.همون احساسی که مجبورم می کنه دوباره بنویسم "در نیمه ی راه سرگردانم"
امروز تو دانشگاه پیداش شد وقتی که در مورد نتایج امتحانها صحبت می کردیم.یک احساس ناتوانی به همراه دلهره باید یک راهی داشته باشه نوشتنش شاید کمک کنه که از فکرم بره. نمی دونم.
.

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

من وبلاگ خوانی را از وقتی شروع کردم که چند نفر از دوستان ما شروع به وبلاگ نویسی کردند.نمی دانم شاید پنج سال پیش. اوایل هفته ای یکبار یا دوبار.اصولن در آن سالها خیلی پای اینترنت نبودم. کم کم چند وبلاگ دیگر پیدا کردم و نمیدانم چطور شد که پایه ی تمام پستهای نویسنده های مورد علاقه ام شدم. در این میان اما خواندن وبلاگ سبکباران برایم طور دیگری شروع شد. دو سال پیش که مهران قاسمی تازه از دنیا رفته بود نمیدانم در وبلاگ کدام یک از روزنامه نگاران عکس او را که آرام پشت میز کارش خوابیده بود دیدم و با اسم سارا معصومی آشنا شدم. هیچ کدام از آنها را نمی شناختم و حتی مقالات آنها را هم در روزنامه ها دنبال نمی کردم. اولین پستهایی که از وبلاگ آنها خواندم مربوط به روزهای مرگ مهران بود . اوایل نوشته های سارا برایم مثل نوشته های تمام کسانی بود که عزیزی را از دست داده اند . وقتی که عکس های مراسم خاکسپاری مهران را دیدم و عکسهای سارا که تابوت همسرش را همراهی می کرد به نظرم جوانهایی آمدند متفاوت از بیشتر همسن و سالان خودشان. عشق و ایمان سارا که در نوشته هایش پیدا بودند او را برایم متمایز کرده بود. برای من که مذهبی سفت و سختی نبودم این حد از صبر و توکل به خدا در چون آن شرایط سختی عجیب و ناشناخته بود. سپردن معشوق به دست خدایی که ایمان داری بیشتر دوستش دارد آرامش دهنده و زیبا بود اما از چون منی بر نمی آمد. فکر می کردم سارا هم بعد از مدتی هم از غمش کم می شود و هم واقعیت زندگی مجبورش می کند به فراموشی.
این روزها دقیقن دو سال از مرگ مهران می گذرد و من هنوز وبلاگ آنها را می خوانم. حتی تمام آرشیو را هم خوانده ام. سارا هنوز با همان عشق از مهران یاد می کند وبا همان ایمان به خدا توکل. هیچ وقت برایش کامنتی نگذاشته ام ولی هر بار با دلتنگیهای سارا گریه می کنم و برای مهران آرزوی آرامش. هر بار به ایمان سارا غبطه می خورم و برایش با تمام وجود آرزوی زندگی کردن.
فکر می کنم در این دور و روزگار عشقهایی چون این پاک نایابند و سزاوار تحسین.
دندان خرابم را کشیده بودم.
پاکش کردم.
خراب کشیده بودمش.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

بد جوری دلم می خواست سیگار بکشم . یک سیگار با فیلتر زرد.
اما جعبه مداد رنگیم مداد زرد نداشت.

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

امیدوارم سال 2010 سال خوبی باشه برای همه و مخصوصن برای خونمون ایران. آرامش داشتن حق مردم ایران است مثل تمام مردم دنیا.