۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

امروز روز دیگری است

امروز اینجا نیمه تعطیله . یعنی یک جشنی هست برای جوونها  و فردا هم تعطیل رسمی. در نتیجه امروز بعد از ظهر هیچ کس رسما کار نمی کنه. تو دفتر دو سه نفر هستن و تو آزمایشگاه هیچ کس نیست جز من. من  راضیم تمام روزهای جشن های  خیابانی و خانوادگی اینها رو بیام سر کار. از بس که تنهایی هیچ چیزی مزه نمی ده. دخترک قراره بره پارک شهر یک دوری بزنه .یک ذره نگرانم.  

۱۳۹۴ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

چیزی که نمی خواهم

امروز رفتم دانشگاه بعد از شاید 6 ماه. جلسه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد یکی از دانشجوها که برای شرکت ما هم کار می کنه. تو جلسه دفاع یکی ار استاد راهنماهای خودم هم بود. نه سلامی نه علیکی. فقط تمام خاطرات بد برام زنده شد دوباره. خدا رو شکر می کنم به خاطر موقعیتی که الان دارم. که فقط وقتی میرم دانشگاه که دعوت شده باشم یا یک قرار کاری داشته باشم و حتی نیازی نیست که با اون آدمهای قدیمی  هم کلام بشم. واقعن باورم نمیشه که زخمی که از این آدم خوردم تا این حد عمیق بوده باشه. از تنها چیزی که مطمئن هستم اینه که دیگه نمی خوام به این دانشگاه برگردم.