۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه


اگر یک جایی آدمی رو دیدین که همیشه عجله داره ولی نمی دونه به کجا قراره که برسه اون منم. عجله در همه چیز قسمت بزرگی از زندگی منه. عجله برای اینکه یک کاری رو تموم کنم فرقی نمی کنه چه کاری باشه فقط باید تموم بشه. شب که می خوابم دلم می خواد زود صبح بشه. صبح کله سحر و تازگیها از نصف شب بیدارم. تصدق سر این مملکت شبها هم که دو سه ساعت بیشتر نیستن. حالا بعدش هم کاری ندارم ها. یک جور خودآزاری که همه کارها سریع انجام بشن. رفتم برای خرید ولی دلم می خواد زود تموم بشه بیام خونه. تو دستشویی عجله دارم که زود بیام بیرون.کتاب که می خونم عجله دارم که زود تموم بشه و بفهمم آخرش چی می شه. فیلم که می بینم اگر بدونم ماجرا از چه قراره راحت ترم وگرنه که نمی تونم با آرامش از اون لذت ببرم. احساس اینکه همیشه وقت کم دارم دیگه داره عذاب آور می شه در حالیکه از وقتم هم استفاده خاصی نمی کنم. باید یک راه حلی پیدا کنم. یک چیزی که یادم بیاره که هرچی که هست همین الآنه.

۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

تمام سهم یک ملت ز دنیا


پنج سال پیش که از ایران خارج شدم احساس آزادی می کردم. احساس رهایی از یک محیط سراسر استرس. یک جورایی شاید از اونجا فرار می کردم و فکر می کردم هیچ وقت دیگه برای زندگی به اونجا بر نخواهم گشت. با تمام خاطرات خوب و بدش. اوایل که در این دموکرات ترین کشور جهان ساکن شده بودیم همه چیز رنگی بود هر چند که ما هیچ وقت به اون ثباتی که باید نرسیدیم اما احساس آزادی داشت خفمون می کرد. تو این آزادیِ فراگیر خیلی دست و پا زدیم تا تونستیم معلق بمونیم ریشه زدن که جای خود داره و فکر نمی کنم به عمر ما قد بده ولی خوب برای دخترک اوضاع فرق می کنه. امروز بعد از پنج سال نه اینجا برای ما دنیای رنگارنگ و پر از شادی و خوشیه نه ایران به اون سیاهی و خرابی که در اون زمان حس می کردیم. می دونیم که هنوز خیلی مشکلات و سختی هاهست تو ایران و شرایط بهتر که نشده تو خیلی زمینه ها بدتر هم شده. این برای مایی که حتی یک لحظه از خبرهای ایران جدا نیستیم مثل روز روشنه اما اینهم برامون روشنتر از روز هست که همه جا ایراد های خودش رو داره.می دونیم که اینجا موندیم تا عنوان شهروند این کشور رو بگیریم و بعد با خیال راحت تر تصمیم بگیریم که کجا می خواهیم زندگی کنیم و می دونیم که این آزادی انتخاب رو هم از سرِ شهروند این کشور بودن به دست می آریم و این برای ما و مخصوصن دخترک راهگشا خواهد بود. می فهمم که خیلی ها دوست دارند از ایران خارج بشن و پشت سرشون رو هم نگاه نکنند برای همشون احترام قائلم و به تصمیمشون احترام می گذارم و امیدوارم که این شرایط براشون آماده بشه و تجربه زندگی در دنیای آزاد رو به دست بیارند. زندگی در این دموکرات ترین و این روزها یکی از شادترین کشورهای جهان یک فایده دیگه هم داشت برای ما. اینکه فهمیدیم خونه کجاست وکجا فقط زیر سایه درخت همسایه نشستیم و یعد از استراحت باید راهی بشیم حتی اگر دیوار محکمش تکیه گاه خوبی باشه برای مردمش.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

این نیز بگذرد؟


مامانم یک ضرب المثلی داره که آفتاب پیش از ظهر اگه گرمت نکرد آفتاب بعد از ظهر دیگه کاری نمی کنه. امروز مدرک فوق لیسانسم رسید. هیچ حسی نداشتم، هیچ خستگی ای در نرفت وهیچ شوقی رو زنده نکرد. دلم برای اونهمه انگیزه ای که داشتم و هیچ چیز ازش باقی نمونده می سوزه. نمی خوام غر بزنم ولی به تصمیمات اشتباهی که از روی ندانم کاری گرفتم فکر می کنم. گفته بودم که من خودم بهتر از هر کسی می فهمم چه کار کرده ام با خودم. به هر حال آدم های موفق رو همین انتخابها و تصمیم ها شون برجسته می کنه. اصلن احساس موفقیت ندارم و امیدوارم به زودی این هم بگذرد.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

والبوری


/هر روز هر لحظه خاموش می گویی/ /لعنت به هر چه جشن وقتی که تنهایی/ /وقتی همه دلخوش سرشار از شادی/ /هر بار می گویند با ما و بی مایی/ /دیدن گناه است ورقتن ندارد سود/ /در دیده پنهان است آن شوق بینایی/ /یاران همدل را جایی رها کردیم/ /در سینه پیدا نیست شور هم آوایی/ /شورغریبی که در سینه جایش نیست / /حتی اگر شیرین یا چون که لیلایی/ /باید که بسپاری ره را به فرداها/ /شاید که وایابی مامون و ماوایی/