۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

کاشکی دیر نشود


تا همین چند وقت پیش، آخرین خاطره من از دندان درد درست و حسابی بر می گشت به کلاس دوم ابتدایی. اولین شبی که از شدت درد تا صبح نخوابیدم. نمی دانم چرا در آن سالها همه مسکن ها قرص بودند و من که تا ده دوازده سالگی بلد نبودم قرص بخورم باید درد می کشیدم. اما روز بعدش در مدرسه و سر کلاس خوابیدم و خانم آذری معلم کلاس دومم هم حتمن دلش سوخته بود و بیدارم نکرده بود. از آن به بعد تا مدتی کم وبیش حواسم به دندان هایم بود و هر چند سالی هم دندانپزشکی و خلاصه از درد خبری نبود ومن هم دندانهای سالم را حق مسلم خود می دانستم و به آنها توجهی نمی کردم و کلی هم خوشحال بودم که در این سن وسال دندانهای مرتب و رو به راهی دارم.
این داستان تا همین دو سه هفته پیش ادامه داشت تا اینکه یک روز در اوج درس و امتحان و بی پولی دندانم درد گرفت.دو سه روزی تحمل کردم اما درد از تحمل من بیشتر بود و من هم که شکر خدا در طی سالها درد جسمی را فراموش کرده بودم احساس می کردم شدید ترین دردهای دنیا را دارم شروع کردم به خوردن قرص که دیگر یاد گرفته بودم وچند روزی دوتا دوتا قرص خوردم تا اینکه امتحانها تمام شدند و دندان درد من هم خود به خود خوب شد. از آن به بعد دندانم فکر مرا به خود مشغول کرده است. حواسم هست که چقدر دندانهایم را به هم فشار می دهم، چقدر تند تند و الکی مسواک می زنم،چقدر خوراکیهای داغ داغ و سرد سرد را پشت سر هم می خورم و.....نمی دانم تا کی این وضعیت ادامه دارد شاید اگر دوباره دچارش نشوم بعد از مدتی دوباره فراموشم شود که دندان درد یکی از بدترین دردهای دنیاست( در همان دوران درد کشیدن در اینترنت خواندم ).
همه اینها را گفتم که بگویم این روزها با خودم فکر می کنم که حتمن خیلی چیزهای دیگری در جسمم، روحم و زندگیم وجود دارد که چون دردی ندارند ، به آنها فکر نمی کنم و تلاشی نمی کنم برای بهتر و بیشتر داشتنشان. می ترسم بعضی چیزها دیر درد بگیرند و من یادم برود که چنین چیزی هم دارم در گوشه ای، که نیاز به مراقبت بیشتر دارد. می ترسم برای به یاد آوردن نعمت هایی که دارم و باید داشته باشم معتاد شوم به درد کشیدن. می ترسم بدون درد کشیدن فراموش کنم چه کارهایی باید بکنم می ترسم معتاد شویم به درد کشیدن.

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

تغییر نمی توان داد الا به روزگاران


کتاب خوندن برای من یعنی بوی کاغذ و جوهر، یعنی لم دادن روی مبل و کاناپه و ورق زدن کتاب. یعنی هر جور که دلم بخواد کتابمو دستم بگیرم و بخونم. وقتی هم که خوابم گرفت کتابمو بذارم رو پیشونیم و بخوابم. یعنی وقتی از یک کتابی خوشم اومد بتونم چندین و چند بار بخونمش و هر دفعه هم برام جالب باشه. کتاب خوندن برای من یعنی وقتی دارم کتابی رو می خونم و جلو می رم هر چند صفحه یکبار برگردم و جاهایی رو که ازشون خوشم اومده دوره کنم. یعنی تا آخر عمرم نویسنده اون کتاب و یک جورایی دوست داشته باشم و دنبال کارهاش چشم بدوونم. حوصله هم ندارم همش کتاب های قلمبه سلمبه بخونم کتابهایی رو دوست دارم که دنیاش برام قابل لمس باشه وقتی می خونمش رفتارهای آدمهاش برام قابل درک باشه. یک جورایی به کتابهایی که دوست دارم حس خاصی پیدا می کنم.شاید به همین خاطر باشه که از کتاب های اینترنتی که این روزها فایل پی دی اف اونها تو خیلی از سایت ها پیدا می شه خوشم نمی آد چون نمی تونم لمسشون کنم،چون اون حسه در من جریان پیدا نمی کنه. چون حرکت کردن با موس روی صفحه های مختلف رو دوست ندارم. اصلن چون نمی تونم باهاش لم بدم و کتابمو اونجوری که دلم می خواد دست بگیرم.