۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

برف


سالها پیش وقتی که من هنوز بچه بودم زمستانهای ایران حال وهوای دیگری داشت. زمستانهای سرد و برفی خاطره نبود که فقط گهگاهی یادی از آن کنیم واقعیتی بود که همه مخصوصن بچه ها منتظرش بودند. روزهایی که برف می آمد و مدرسه ها تعصیل می شدند بهترین روزها برای ما بچه ها بودند که تمام روز به برف بازی می گذ شت.صبح زود که از خواب بیدار می شدیم قبل از همه چیز اندازه برف روی دیوار را تخمین می زدیم و منتظر خبر تعطیلی از رادیو می ماندیم. آنوقتها همه برف هارا از پشت بام پایین می ریختند و اصلن پایین کردن برف شغلی بود و روزهای برفی صدای "برف پایین می کنیم " در تمام کوچه ها شنیده می شد . در خانواده ما اما این کار پدرم بود اگر روز برفی سر کار نمی رفت و روزهایی که پدرم نبود من و برادر بزرگم برای برف بازی هم که شده بود به پشت بام می رفتیم و تا آنجاییکه می توانستیم برف ها را پایین می کردیم و از پشت بام به حیاط می ریختیم و وقتی که پدرم برمی گشت برف ها را در گوشه ی باغچه جمع می کرد که بعد از مدتی تبدیل می شد به سرسره برای بچه های کوچک کوچه. تمام مدتی که من و برادرم بالای پشت بام بودیم و مثلن برف پایین می کردیم به فکر غذای ظهری بودیم که مامان می پخت و همیشه آرزو می کردیم که یا آبگوشت باشد و یا فسنجان که در آن هوای سرد می چسبید و آقای همسایه که مرد نازنینی بود از آرزوهای ما از خنده روده بر می شد.
بعد از این همه سال دراین گوشه دنیا ودر این روزهای برفی حتی دلم نمی خواهد از خانه بیرون بروم، هیچ غذایی به نظرم آنقدر که باید خوشمزه نیست و البته اینجا مدرسه ها هم تعطیل نیستند.
در ایران اما هنوز مدزسه ها تعطیل می شوند البته نه برای برف که برای آلودگی هوا . دلم می خواهد بدانم بچه ها هنوز هم به انداره ما از تعطیلی خوشحال می شوند یا نه. تعطیلی که باید از شدت آلودگی درخانه ها ماند و حتی پنجره ها را هم بست.

هیچ نظری موجود نیست: