۱۳۹۴ آذر ۱۰, سه‌شنبه

دو سال

امروز دقیقن دو سال شد که من تو این شرکت مشغول به کار شدم.  این کار رو در روزهایی به شدت سخت پیدا کرده بودم و به همین دلیل عجیب برام دلچسب بود و هست. با تمام سختی هایی که داشت و داره.
از این که بدون هیچ حمایتی به اینجا رسیدم به خودم می بالم. تو زندگیم لحظات جا زدن کم نبوده اند. من هم خیلی شجاع و نترس نبوده ام. تنها کاری که سعی کردم بکنم و یاد گرفتم این بود که با خودم مهربون باشم.  به خودم فرصت اشتیاه و شکست بدم. برای تمام شکست هام غصه بخورم و بعد از مدتی بلند  شم و زخم هام و درمون کنم و ادامه بدم. سعی کردم خودم رو برای هیچ چیز سرزنش نکنم. حسودی کردم به دیگران- آره اما ته دلم - کی هست که هیچ وقت نکرده باشه. دلم خواسته جای دیگران باشم اونهم آره. ترسیدم؟ خیلی زیاد، از در جا زدن در نیمه ی راه. از تنهایی ، از آینده نامعلوم ، از بی پولی و هزاران چیز دیگه. اما مهم اینه که دارم ادامه می دم. افتان و خیزان. یاد می گیرم که بهتر باشم در همه چیز.
تو این شرکت که نمی دونم چند سال دیگه براش کار می کنم ، روزهای خوبم هزاران برابر بیشتر از روزهای بدم بوده. یاد گرفتم که هر چیزی رو که می خوام  بگم و درخواست کنم. بیشتر بجنگم و فکرهامو بر زبون بیارم.
از این اتفاق خوشحالم و امیدوار.

هیچ نظری موجود نیست: