۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

بدهکاری


تو این یک سال خیلی به خودم سخت گرفتم. همه چیز رو. خیلی با خودم بد تا کردم. خیلی خودم رو در معرض قضاوت قرار دادم. خودم اجازه دادم که خیلی ها از کارهام سر در بیاورند. بدونند چه راههایی رو رفتم و چه کارهایی رو کردم، درست یا غلط. درست به همین دلیل خودشون رو محق دونستند که سرک بکشند و برای دلسوزی و همراهی ظاهری هم که شده دخالت کنند. بعضی ها از بلاهایی که سرم اومده بود راه خودشون رو پیدا کردند و درست تر عمل کردند. دلتنگی و فشاری که روم بود باعث می شد که نیاز داشته باشم حرف بزنم ولی با همین حرف زدنها به خودم ظلم کردم. شدم آینه عبرت. اجازه دادم بقیه برام دل بسوزونند. الان که با کلی زحمت دوباره خودم رو پیدا کردم از حسی که داشتم و هنوز هم گاهی دارم بدم می آد. قربانی بودن نقش من نیست. منی که دوستش دارم باید با پای خودش به مسلخ بره حتا اگر قرار باشه که قربانی بشه. به خودم بک عذرخواهی تمام قد بدهکارم که در این وضعیت قرارش دادم. این روزها هنوز هم فکر های بد به سراغم میان ولی سعی می کنم مثل یک مگس سمج وزوزو بگیرمش و از ذهنم پرتش کنم بیرون. فرنازم، قول میدم که دیگه هیچ وقت باهات همچین کاری نکنم.

هیچ نظری موجود نیست: