۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

سر خوشان وصل را نالان مکن


این روز ها را دوست دارم .وقتی که خسته از دانشگاه به خانه بر می گردم و موسیقی گوش می کنم .وقتی که تمام فکرم مشغول به کاری است که باید انجام بدهم و هر روز مشکلات تازه ای برای فکر کردن پیدا می شود. این تلاش گنگ و مبهم را دوست دارم شبها یی که هنوز سرم را روی بالش نگذاشته به خواب می روم و تا صبح در حال سر و کله زدن با مشکلات هستم را دوست دارم. خستگی در آزمایشگاه برای من که همیشه تئوری خوانده بودم لذت بخش است. مثل کندن زخم سرزانو در بچگی که هنوز هم برایم لذت بخش است. سالها بود که کار کردن را فراموش کرده بودم و فقط سرم به کتاب گرم شده بود کتابهای هیجان انگیز درسی که همه ی دانشجو ها به آنها ارادت دارند ! و چاره ای به جز خواندن آنها ندارند. .امروز زیر باران بهاری خیس خیس بودم اما حس خوبی داشتم یاد سالهای دور و بارانهای شیراز برایم زنده شد. روزهایی که زیر باران تو حافظیه می نشستیم و و با مانتو های خیس به خوابگاه بر می گشتیم و آرزو می کردیم که بهار شیراز هیچ وقت تمام نشود که می شدولی کاش حال این روز هایم دائمی باشد. بهار و آفتاب اگر در این سرزمین کوتاه است من به همان خستگی هم راضی هستم باران هم اگر ریز و ملایم باشد -مثل امروز- چه بهتر. آدم به این کم توقعی دیده بودید؟

هیچ نظری موجود نیست: