۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

"اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست"


یک اتفاقی افتاده که نمی دونم چیه.اما هر چی که بوده و هست یک تغییری در من به وجود آورده که اونم نمی دونم چیه فقط می دونم که حس عجیبی دارم. یک چیزی در من ته نشین شده.یک چیزی که نه بغض که با گریه از بین بره نه جوش که فشارش بدی و از دستش راحت شی نه سردرد و نه هیچ چیز دیگه ای. نه با وبلاگ خوندن آروم می شم نه با کتاب خوندن.فیلم و موسیقی هم که من خیلی اهلش نیستم.هر چی که هست بدجوری آرامش منو ازم گرفته احساس می کنم پوست سرم سوزن سوزن میشه اصلن داره پاره می شه. احساس می کنم پام رو زمین نیست نفس کم می آرم .این حال و هوا عجیبه ولی واقعیه.اولش فکر کردم مال اون امتحان لعنتیه ولی نبود به تغییر هورمونها هم ربطی نداشت. گفتم شاید نوشتن دوای دردی که نه میدونم چی هست و نه میدونم از کجا اومده هم باشه.خدا رو چه دیدی شاید اثر کرد.

هیچ نظری موجود نیست: