۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها


من یکسال در نزدیکی زندان گوهردشت کرج زندگی کرده ام منظورم از نزدیکی یک فاصله حداکثر دویست سیصد متریه.تو طبقه سوم ساختمانی که تمام پنجره هاش با یک زاویه ای مشرف بودن به زندان و من هر روز صبح از راه دور با نگهبانی که تو برج مراقبت بود سلام و احوال پرسی می کردم و هر روز دم در زندان خانواده هایی رو که حتمن برای دیدن عزیزانشون آمده بودند و دم در زندان منتظر بودند می دیدم. تو اون مدت خیلی به زندان و زندانیها فکر می کردم و به اینکه یک دیوار چه فاصله ی بزرگی رو بین آدمهای دو طرفش به وجود می آورد.
زندانی که تو دامنه کوه ساخته شده و حتا از اون فاصله نزدیک هم به جز یکی دو تا ساختمان وسط یک بیابانی که با یک دیوار بلند احاطه شده چیز دیگه ای ازپنجره آپارتمان ما دیده نمی شد و من همیشه به این مسئله فکر می کردم که پس این بند های زندان کجا هستند آخه هر جور که حساب می کردم تو اون دو تا ساختمان نمی شد تعداد زیادی آدم رو نگه داشت. این روزها که مدام خبرهایی ازمحله ی قدیمی تو سایتها و وبلاگها نوشته می شه و جایی خوندم که آب زندان را قطع کرده اند و اینم می دونم که تعداد زیادی از زندانیان سیاسی به اون زندان تبعید شده اند زیاد یاد اون روزها می افتم یاد روزی که نمی دونم به چه دلیلی آب تو اون منطقه قطع شده بود و من تو خونه ای که از همه طرف پنجره داشت و باد هم تو خونه کوران می کرد از شدت گرما به چه حالی افتاده بودم.
اصلن کاری ندارم که زندانی هایی که اون تو هستن گناهکارند یا نه و جرمشون چیه ولی وقتی فکر می کنم که تو این روزها بدون آب تو سلولهایی که حد اکثر یک پنجره کوچک داره چه حالی دارند از خودم خجالت می کشم . کاش می شد حد اقل یک لیوان آب به دستشون داد. کاش ما مردم این طرف دیوار دست کم با خانواده های زندانیان مهربان تر یاشیم.

هیچ نظری موجود نیست: