۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

تو این روزهای سرد وبرفی و پر از دلهره های بیخودی برای من و پر از آشوب و ترور و مرگ و زلزله برای دنیا و مخصوصن برای ایران، لذت پیدا کردن و خوندن یک وبلاگ که توش پر از زندگی روزمره یک آدم معمولی با تمام پستی و بلندیهاش باشه مثل لذت خوردن هول هولکی یک لیوان چای میمونه که از یک طرف دوست داری با لذت بخوریش و طولش بدی و از طرف دیگه هی به خودت یادآوری می کنی که کارهای مهم تری داری که باید انجام بدی و هیچ وقت نمی دونی که این کارهای مهم تر کی تموم می شن که آدم به کار و زندگی غیر مهمش برسه و لذت ببره.
این جا بعد از چند هفته آفتاب دراومده ولی بازم باید به کارهای مهم تر رسید و بی خیال قدم زدن شد.

هیچ نظری موجود نیست: