۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

نمی دونم اسمش رو چی بگذارم

امروز یعد از یک جلسه رسمی و تخصصی، یکی از این آدمهایی که تو جلسه بود تلفنش رو باز کرد و یک ویدیوی مسخره در باره ایران نشون من داد. از این ویدیو ها که لباس زنها رو سانسور می کنن ولی نمونه  مسخرش. فکر کن یک دسته زن در حال دویدن که رو همشون دایره های سیاه گذاشتن و ما فقط دایره های سیاه رو می بینیم. از من پرسید  واقعا تلویزیون ایران اینقدر احمقه . جلوی همه . و بقیه کنجکاو شده بودن که به عمق حماقت ما ایرانیها  پی ببرن. اونهم با پررویی در جواب نگاههای پرسان بقیه گفت داشتم در باره چیزهای مضحک تو یوتیوب می گشتم و این رو پیدا کردم. گفتم سیاست همش مضحکه ولی نگفتم فقط یک آدم مضحک تو سن و سال تووقتی قراره جواب سوالهای تخصصی رو بده و بحث جدی داشته باشه، دنبال چیزهای مضحک می گرده .   فقط برام سوال شده بود که اون  دور و برش پر از دانشجوی ایرانیه  چرا باید از من می پرسید؟ اونهم نه تو یک جمع خصوصی یا ملاقات غیر رسمی.
 یک لحظه یخ کردم ولی زود خودم رو جمع کردم و گفتم این ویدیو واقعی نیست چون تلویزیون ایران اصلا ورزش زنها رو نشون نمیده. می دونستم اینقدر زرنگ نیست که تلخی ماجرا رو بفهمه ولی داشتم می ترکیدم. یعنی اون لحظه حاضر بودم از تمام کارهای جمهوری اسلامی دفاع کنم ولی اون احمق نتونه از این کارها برای تحقیرمردم  من استفاده کنه تو یک جمعی که میدونه من نمی تونم جوابش رو راحت بدم.
 جالبه که این طرف اصولن منو نمی بینه . مثلا سوالهای مربوط به کار منو از همکارام می پرسه.حالا باور می کنم که واقعا با من مشکل داره. به قول جناب خان باید  بیام براش :)


هیچ نظری موجود نیست: