۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

تنها در خانه

دو شب و سه روز تنهایی تموم شدند. نتیجه اینکه من آدم شب تنها خونه موندن نیستم. دو شب نتونستم بخوابم و شب سوم که دخترک برگشت تخت خوابیدم . نمیدونم از ترس بود یا از نگرانی یا از هر دوتاش ولی انگار آرامش نداشتم تو خونه. شب اول بیرون هوا طوفانی و ابری بود و من هی صدا های عجیب غریب می شنیدم و از خواب می پریدم. شب دوم اما هیچ دلیلی نبود برای نخوابیدن. خسته بودم،دیر وقت به تخت رفتم و حتی مشروب هم کمکی نکرد کمتر از شب قبل بیدار شدم ولی خواب سنگین نداشتم.
روزهاش اما بهتر بودند. مهمونی هم خوب بود. نه اونقدر که فکر میکردم سخت بود نه خسته کننده و فکر می کنم به همه خوش گذشت.


هیچ نظری موجود نیست: