۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

تمام سهم یک ملت ز دنیا


پنج سال پیش که از ایران خارج شدم احساس آزادی می کردم. احساس رهایی از یک محیط سراسر استرس. یک جورایی شاید از اونجا فرار می کردم و فکر می کردم هیچ وقت دیگه برای زندگی به اونجا بر نخواهم گشت. با تمام خاطرات خوب و بدش. اوایل که در این دموکرات ترین کشور جهان ساکن شده بودیم همه چیز رنگی بود هر چند که ما هیچ وقت به اون ثباتی که باید نرسیدیم اما احساس آزادی داشت خفمون می کرد. تو این آزادیِ فراگیر خیلی دست و پا زدیم تا تونستیم معلق بمونیم ریشه زدن که جای خود داره و فکر نمی کنم به عمر ما قد بده ولی خوب برای دخترک اوضاع فرق می کنه. امروز بعد از پنج سال نه اینجا برای ما دنیای رنگارنگ و پر از شادی و خوشیه نه ایران به اون سیاهی و خرابی که در اون زمان حس می کردیم. می دونیم که هنوز خیلی مشکلات و سختی هاهست تو ایران و شرایط بهتر که نشده تو خیلی زمینه ها بدتر هم شده. این برای مایی که حتی یک لحظه از خبرهای ایران جدا نیستیم مثل روز روشنه اما اینهم برامون روشنتر از روز هست که همه جا ایراد های خودش رو داره.می دونیم که اینجا موندیم تا عنوان شهروند این کشور رو بگیریم و بعد با خیال راحت تر تصمیم بگیریم که کجا می خواهیم زندگی کنیم و می دونیم که این آزادی انتخاب رو هم از سرِ شهروند این کشور بودن به دست می آریم و این برای ما و مخصوصن دخترک راهگشا خواهد بود. می فهمم که خیلی ها دوست دارند از ایران خارج بشن و پشت سرشون رو هم نگاه نکنند برای همشون احترام قائلم و به تصمیمشون احترام می گذارم و امیدوارم که این شرایط براشون آماده بشه و تجربه زندگی در دنیای آزاد رو به دست بیارند. زندگی در این دموکرات ترین و این روزها یکی از شادترین کشورهای جهان یک فایده دیگه هم داشت برای ما. اینکه فهمیدیم خونه کجاست وکجا فقط زیر سایه درخت همسایه نشستیم و یعد از استراحت باید راهی بشیم حتی اگر دیوار محکمش تکیه گاه خوبی باشه برای مردمش.

هیچ نظری موجود نیست: