۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

خدا رو چه دیدی شاید غصه رد شد


سال 1392 شروع شد. اولین سال بدون خونه تکونی. تا روز قبلش هیچ کاری نکرده بودم. همش غصه، همش ناامیدی و بی حالی بود تا روز قبلش رو می گم. روز قبلش طبق معمول این چند وقت رو مبل روبروی تلویزیون نشسته بودم و تخیل می کردم. خیالات تخمی. که اگر کار داشتی و اگر خونه داشتی و اگر پیش فک و فامیل بودی و اگر و اگر و اگر. گفتم که تخمی بودند تخیلاتم. بعد از فاز تخیل اومدم بیرون نمی دونم از کجا به کجا رسیدم ولی به خودم گفتم فکر کن همه این ها رو داری حالا چه کار می کنی، خوب معلوم دیگه باید زندگی کرد. بعد یکی دیگه اومد عصبانی ، توی ذهنم رو میگم، و با داد و بیداد گفت پاشو خودتو جمع کن. اونقدر ها هم بدبخت و بیچاره نیستی فقط کار نداری وپول و.... هر چی که بود حال منو خوب کرد. پاشدم سفره هفت سین سبز و زرد درست کردم. خیلی ساده با دستمال کاغذی سبز و تخم مرغ رنگ کردم با زردچوبه. به دخترک زنگ زدم برام لاله زرد گرفت و سفره مرتب شد. از نتیجه راضی بودیم من و اونهایی که تو ذهنم بودند رو مطمئنم. آقای همسر و دخترک هم فکر کنم ناراضی نبودند. روز عید حالِ من خوب بود یعنی فکر کنم یکی از بهترین سال تحویلهای عمرم رو داشتم. غر نزدم.خسته نبودم و دلم هم برای هیچ کسی تنگ نبود کسانی که باید، بودند در کنارم. از شدت دلتنگی برای فک و فامیل هم دلم نمی خواست به هیچ کس زنگ بزنم البته به جر مامانم. سال 92 خوب شروع شد و امیدوارم برای همه سال خوبی باشد پر از سلامتی و شادی و پول و آرامش.بی حرفِ پیش.

هیچ نظری موجود نیست: