۱۳۹۱ اسفند ۲۷, یکشنبه

درب و داغون


آخرهای سال 91 هستیم. سالِ خوبی نبود. از هیچ نظر. نه زندگی خصوصی نه زندگی اجتماعی و نه از نظر اقتصادی. از همه طرف تحت فشار. امیدوارم سالِ جدید طرف نخواهد ثابت کند که از این بد تر هم هست و می شود. بیا جانِ من بیا فقط یکبار هم که شده هنرنمایی های خوب خوب کن و همه چی رو مرتب. من که دیگه حسته ام. حس وحال عید هم ندارم هرچی هم که زور زدم نشد که بشه. خونه تکونی نکردم. شیشه ها تمیز نشدند هیچ جایی برق نزدو احتمالن اتفاقی هم نخواهد افتاد. به فروشگاه ایرانی رفتم خرید هم کردم ولی دلم، نلرزید برای عید. پر از خوشی نشد با دیدن مردم. اینها رو هم می نویسم که یادم باشد که سالِ 91 را با چه حالی به پایان بردیم، با حالِ خراب ولی هنوز هم در نیمه ی راه. از همین نیمه ی راه خسته ام. در نیمه ی عمر و فکر مداوم. حساب و کتاب مداوم. و چه سخت که از هر طرف که نگاه می کنی آه از نهادت برآید.

هیچ نظری موجود نیست: