۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

......


پونزده سال پیش پر بودیم از شور و شوق و آرزو. با چه دلِ خوشی رفتیم مسجد سرِ خیابون آذر تو چهل و پنج متری گلشهر. منتظر نشستیم و دعا کردیم که همونی که مردم نوشته بودند، با هزار امید، خونده بشه و شد همونی که مردم خواسته بودند.و شاد بودیم همه با هم و رویا می بافتیم و خوابهای طلایی می دیدم برای خودمون و کشورمون و مردممون. امروز دیگه نه دست جمعی رویا می بافیم نه شوری هست نه شوقی.یک سریمون تو زندان، یک سریمون دستشون از این دنیا کوتاه، یک سری آواره و بقیه هم خسته و تنها و نگران.

هیچ نظری موجود نیست: