۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

چرا چنین شدیم

برای یک قسمت از کار ما، قبل از شروع ساخت و ساز،شیشه یا هر نمونه دیگری باید با اسید سولفوریک و بازهیدوژن پراکساید تمیز بشه. این قسمت از کار از اون قسمت هایی است که من اصلن دوستش ندارم. روزی که باید این کار رو بکنم از صبح دلهره دارم و تا لحظه ی آخر به سراغش نمیرم. انگار که امید دارم یکی بگه که یک ماده دیگر برای تمیز کردن شیشه ها تا اون حدی که برای کار ما لازمه پیدا شده و دیگه لزومی نداره از اسید و باز استفاده کنیم. تو آزمایشگاه وقتی اسید و باز رو باهم مخلوط می کنم با اینکه دو لایه دستکش و لباس محافظ پوشیدم و می دونم که همه جور امکانات کمکی در دسترس هست و آزمایشگاه هم با دوربین کنترل می شه باز هم نگرانم . وقتی از ظرف اسید بخار بلند می شه و حتی یک قطره از اون تمام دستمال ها و کاغذ ها ی زیرش رو سوراخ می کنه من دارم از ترس می لرزم و وقتی به خودم می آم می بینم که یا دارم دعا می خونم یا صلوات می فرستم. خنده دارِ . می دونم ولی نا خود آگاه این کار هار رو انجام می دم . وقتی که می خوام بعد از تموم شدن کارم اسید و باز استفاده شده رو در مخزن مخصوص خالی کنم داغی ظرف من رو به وحشت می اندازه و به آدمهایی فکر می کنم که قربانی اسید پاشی می شوند.رنجِ آمنه و تمام زنان ومردان و دخترکان سرزمینم که با اسید می سوزند جلو چشام می آد و با خودم فکر می کنم که هر ماه چند تا خبر اسید پاشی می خونم . کدوم کینه باعث می شه که آدمها بتونند یک نفر دیگه رو اینقدر زجر بدند و چرا تو ایرانِ ما این کار اینقدر رواج پیدا کرده.

هیچ نظری موجود نیست: