۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

شاید وقتی دیگر

امروز روز عجیبی بود. بعد از یک دوران طولانی بی خبری از دوستهای دوران کار و دانشجویی دو تا پیغام از دو تا دوست قدیمی گرفتم که بعد از احوال پرسی آدرس ایمیل دو تا دیگه از یار غار های دوران گذشته رو فرستاده بودند. قدیمی که می گم یعنی مربوط به زمانی که هنوز همه ایمیل نداشتند وتماس ها همه تلفنی بودند و هر وقت که دلمون برای هم تنگ می شد یا به دیدن هم می رفتیم یا به هم زنگ می زدیم. خداییش برای ده پانزده سال پیش هم دوستهای خوبی بودند. یکیشون وقتی که ازدواج کرد رابطه شو کم کرد و اون یکی هم وقتی که کارشو عوض کرد اگه با هاش تماس می گرفتی که هیچ در غیر اون صورت هیچ خبری ازش نمی شد.خاطرات خوش زیادی ازشون دارم مخصوصن از اون اولیه و تلاش زیادی هم کرده بودم که دوستیمون حفظ بشه بازم مخصوصن با اون اولیه. نمی دونم چرا خواستند که این دوستها ایمیلشونو به من بدن یعنی خودشون می تونستند ایمیل منو بگیرن و مستقیم تماس بگیرن.
من آدمی نبودم که برای دوستهام کم بگذارم حداقل خودم اینطوری فکر می کنم ولی حالا بعد از این همه مدت ،اصلن حرف مشترکی مونده یا حس کهنه ای مونده که بشه با دوستهای قدیمی قسمتشون کرد و مثل اون زمانها ساعتها با همدیگه بود و همیشه موضوعی برای تعریف کردن داشت.
نمی دونم واقعن نمی دونم. یک زخم کهنه شروع به خارش کرده ولی مطمئن نیستم که سر باز کردنش مایه ی آرامش باشه.
باید چند روزی بگذره تا بتونم تصمیم بگیرم..... شاید با سال جدید... شاید

هیچ نظری موجود نیست: