۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

دیروز از صبح پای کامپیوتر بودم و اخبار ایران رو دنبال می کردم نمی دونم چرا ولی دلم همش شور می زد و نگران بودم. فیلمهای ایران رو که دیدم بغضی گلومو گرفته بود که نمی دونستم چه جوری باید از دستش خلاص شم. باورم نمی شد که تو روز عاشورا با مردم این رفتار بشه و بعد هم اونها رو مشتی اوباش و خرابکار بنامند. شب خونه ی یکی از دوستان سوئدی مهمون بودیم به بهانه ی کریسمس. یکی از کارهای سختی که باید اینجا انجام بدم جواب دادن به سوال های مردم اینجا در مورد ایرانه. توضیح دادن شرایط ایران با پیچیدگی های خاص کشور ما برای دوستهایی که هیچ چیز در مورد شرایط سنتی و پیچیدگیهای مذهبی مردم ما نمیدونند واقعن برای من سخته . از اینکه مردم ما با شرایط اینجا سنجیده بشن بدم می آد. تمام مدت به فکر تهران بودم و مقایسه می کردم آرامشی که این مردم دارند و استرس و فشاری که مردم تو ایران تحمل می کنند. برای کشورم و مردمم آرزوی آرامش و رهایی از این شرایط سخت و فرسایش مدام رو دارم .

هیچ نظری موجود نیست: