۱۳۹۱ مهر ۱۱, سه‌شنبه

ما می توانیم


شنا کردن از کارهایی بود که همیشه حسرتش بر دلم بود. همیشه افسوس می خوردم که چرا تو بچگی شنا یاد نگرفته بودم و طبق معمول فکر می کردم که دیگر از من گذشته و از این جور خزعبلات. شنا کردن بر پشت که دیگر از محالات بود و حتی فکرش را هم نمی کردم. این روزها و در این یک ماه و نیم گذشته من و آقای همسر یک کلاس شنا اسم نوشته ایم و تقریبن هر روز تمرین می کنیم. پیشرفت خوبی هم کردیم. الان تقریبن 100 متر شنا می کنم و پر میشوم از لذت. بر پشت هم شنا می کنم و چنان بر روی آب می خوابم که خودم هم باورم نمی شود. حس خوبیست. رسیدن به یکی از آرزوها.

هیچ نظری موجود نیست: