۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه
۱۳۹۱ مهر ۱۱, سهشنبه
ما می توانیم
۱۳۹۱ مهر ۴, سهشنبه
دردهای نگفتنی
۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سهشنبه
ناگهان چه زود دیر می شود
۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه
بدهکاری
۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه
درد
۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه
گزارش
۱۳۹۱ خرداد ۱۹, جمعه
تا اطلاع ثانوی
۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سهشنبه
من پیچش مو را ندیدم ،نمی بینم و هرگز نخواهم دید..
۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه
برای خودم
۱۳۹۱ خرداد ۲, سهشنبه
......
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سهشنبه
عذاب الهی
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه
جانا سخن از زبان ما می گویی
۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سهشنبه
۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه
از چیزهایی که یاد گرفتم
ایران که بودم،به هر جایی که کار می کردم وابسته می شدم. اصلن کارم و زندگیم همیشه قاطی می شدند. تو هر گروهی که بودم خیلی زود با همه دوست می شدم و بعد از چند وقت همه از جیک و پوک زندگیم خبر داشتند البته که با توجه به محدودیت های محیط های کار ایران. همکار های خوبی هم داشتم که دوستیهایمان هنوز هم کم و بیش ادامه دارد.
اینجا که آمدم ، وقتی که پروژه ام را شروع کردم به نوعی در یک گروه کلی و دو زیر گروه کار می کردم. همه هم به من کمک می کردند و البته بعد از به نتیجه رسیدن کار انتظار بازخورد گرفتن هم داشتند ودارند. اوایل هر کسی که از من سوال می کرد فکر می کردم باید حتمن نتیجه های جدید را توضیح بدهم و به نوعی همه در جریان همه پیشرفت های کار من بودند. کم کم دیدم که بقیه فقط در حضور استاد های راهنما در مورد جزییات کار صحبت می کنند و به جز چند نفری که با هم در یک پروژه همکاری می کنند بقیه چیز زیادی در مورد جزییات پروژه های گروه نمی دانند.
اینجا یاد گرفتم که باید در یک گروه عضو باشم ولی همزمان استقلال داشته باشم. سخت است ولی باید اعتراف کنم که هنوز حرفه ای نیستم در کار، هنوز باید دوز و کلک های کار را یاد بگیرم حتی از همکارهایی که بیشتر از ده سال از من کوچکتر هستند.
اینجا که آمدم ، وقتی که پروژه ام را شروع کردم به نوعی در یک گروه کلی و دو زیر گروه کار می کردم. همه هم به من کمک می کردند و البته بعد از به نتیجه رسیدن کار انتظار بازخورد گرفتن هم داشتند ودارند. اوایل هر کسی که از من سوال می کرد فکر می کردم باید حتمن نتیجه های جدید را توضیح بدهم و به نوعی همه در جریان همه پیشرفت های کار من بودند. کم کم دیدم که بقیه فقط در حضور استاد های راهنما در مورد جزییات کار صحبت می کنند و به جز چند نفری که با هم در یک پروژه همکاری می کنند بقیه چیز زیادی در مورد جزییات پروژه های گروه نمی دانند.
اینجا یاد گرفتم که باید در یک گروه عضو باشم ولی همزمان استقلال داشته باشم. سخت است ولی باید اعتراف کنم که هنوز حرفه ای نیستم در کار، هنوز باید دوز و کلک های کار را یاد بگیرم حتی از همکارهایی که بیشتر از ده سال از من کوچکتر هستند.
۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه
مارسل پروست
«زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست.»
۱۳۹۱ فروردین ۸, سهشنبه
جه ویرانیم اگر همراهیِ این نغمه نتوانیم.
تو این هوای به شدت خوب ، هیچ چیزی مثل یک دوچرخه نمی توانست عیشِ من را کامل کندکه آنهم از آقای همسر عیدی گرفتم. حالا که تو هر مسیری راهم را دور می کنم و از وسط جنگل و دار و درخت رد می شوم دوباره احساس سر زندگی می کنم. نفس عمیق می کشم و زمزمه می کنم ممنونم آقای همسر. .
۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه
چرا چنین شدیم
برای یک قسمت از کار ما، قبل از شروع ساخت و ساز،شیشه یا هر نمونه دیگری باید با اسید سولفوریک و بازهیدوژن پراکساید تمیز بشه. این قسمت از کار از اون قسمت هایی است که من اصلن دوستش ندارم. روزی که باید این کار رو بکنم از صبح دلهره دارم و تا لحظه ی آخر به سراغش نمیرم. انگار که امید دارم یکی بگه که یک ماده دیگر برای تمیز کردن شیشه ها تا اون حدی که برای کار ما لازمه پیدا شده و دیگه لزومی نداره از اسید و باز استفاده کنیم. تو آزمایشگاه وقتی اسید و باز رو باهم مخلوط می کنم با اینکه دو لایه دستکش و لباس محافظ پوشیدم و می دونم که همه جور امکانات کمکی در دسترس هست و آزمایشگاه هم با دوربین کنترل می شه باز هم نگرانم . وقتی از ظرف اسید بخار بلند می شه و حتی یک قطره از اون تمام دستمال ها و کاغذ ها ی زیرش رو سوراخ می کنه من دارم از ترس می لرزم و وقتی به خودم می آم می بینم که یا دارم دعا می خونم یا صلوات می فرستم. خنده دارِ . می دونم ولی نا خود آگاه این کار هار رو انجام می دم . وقتی که می خوام بعد از تموم شدن کارم اسید و باز استفاده شده رو در مخزن مخصوص خالی کنم داغی ظرف من رو به وحشت می اندازه و به آدمهایی فکر می کنم که قربانی اسید پاشی می شوند.رنجِ آمنه و تمام زنان ومردان و دخترکان سرزمینم که با اسید می سوزند جلو چشام می آد و با خودم فکر می کنم که هر ماه چند تا خبر اسید پاشی می خونم . کدوم کینه باعث می شه که آدمها بتونند یک نفر دیگه رو اینقدر زجر بدند و چرا تو ایرانِ ما این کار اینقدر رواج پیدا کرده.
۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه
آغاز سال 1391

دیروز به مناسبت نوروز به خودم تعطیلی دادم و خانه ماندم. آقای همسر و دخترک بعد از سال تحویل رفتند سر کار و مدرسه.
اولین نوروزی بود که به تنهایی سپری شد و اتفاقن اصلن هم بد نبود. نه دلم گرفت و نه غصه خوردم. چند تا وبلاگ باز کردم و دیدم درباره زیدآبادی و نسرین ستوده و بقیه زندانی های سیاسی نوشته بودند دلم گرفت و یک خورده خجالت کشیدم و تا عذاب وجدان اومد سراغم، وبلاگ خوانی رو تمام کردم. بقیه روز رو هم به تنهایی استراحت کردم و فیلم دیدم و سال گذشته رو مرور کردم و کلی به خودم حال دادم. بعد از سال تحویل هم تلفنی تقریبن با همه صحبت کرده بودم و عید رو تبریک گفته بودم. سفره ی هفت سین را هم دخترک چید که عکسش را می گذارم.
۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه
اولین ها
اولین حقوقم را گرفتم بعد از حدود ده سال کار نکردن. تو ایران اولین حقوقم رو که گرفتم همه رو مهمون کردم شام بیرون، پدر و مادر و خواهر برادرام. اینجا هم امشب میریم بیرون با همسرم و دخترم.خوشحالم که رسیدم به نقطه ی شروع.
۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه
تغییر
کار پیدا کردم. هر چند برای یک مدت چند ماهه. اولین کاریِ که بدون سفارش و پارتی بازی پیدا کردم و دوستش هم دارم.ممنونم خدا
اشتراک در:
پستها (Atom)